از وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق: مدیریت کردن آگاهانه و آزادانه اراده و اختیار خویش، بزرگترین موهبت برای انسان است؛ - اگر فعالیت تشکیلاتی سنتی وبسته، فردیت و هویت شخصی انسان را نفی و تحقیر و قالبریزی کند، حرام است؛ - صداقت بدون خردورزی میتواند سر از ضلالت دربیاورد؛ - آزادگی در گرو یگانگی در درون و صراحت در بیرون است؛
امروز از  روزی که  ابراهیم بعد از سالها مقاومت در برابر بیماری، سرانجام از زندان جسم دردمندش رهایی یافت، نه سال می گذرد...
 از آن غروب بشدت ابری و سرد اول نوامبر سال  2010، که حتی فضای سرمازده داخل اتاق ما نیز خاکستری و تیره و تار بود، نه سال می گذرد...
 از لحظه ای که  او با تنی خسته اما لبخندی محو بر لب، برای همیشه چشم بر جهان فرو بست و از کنار من و ما پر کشید و رفت، نه سال می گذرد...
 نه سال می گذرد.... اما یاد و خاطره او همچنان در قلب و جان و خانه ما باقی و جاری است و همیشه خواهد بود.



وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق

وصیتنامه
به نام دوست که شعله ایمانش همواره در قلبم فروزان بود
به زودی از این دنیا خواهم رفت، این را شش های از کار افتاده ام می گویند و دستگاه 24 ساعته تنفس، شمارش معکوس را آغاز کرده است.1
ایمان دارم که دنیای تازه ای در انتظارم هست و از پرکشیدن به سمت آن خرسندم. اگر دریغی باشد، بیشتر مربوط است به تنها گذاشتن یکی از زیباترین و پرارج ترین مخلوقات آفرینش یعنی همسر عزیزم فرح (و البته دلبندانم مهشید و گلشید). بزرگترین برد زندگیم بودن در کنار او بود که به زندگی و خانواده کوچک ما در غربت، عشق و محبت و دانایی بخشید. بخصوص که در این چند ساله بیماری لاعلاجم همچون شمعی عاشق ذوب شد تا من چند صباحی بیشتر دوام بیاورم. امیدوارم که این تندیس مهر و وفا از آن چنان سلامتی برخوردار باشد که به هدف های والا و انسانی اش برای کمک های نوع دوستانه به بیماران لاعلاج و محتاج در ایران دست یابد. به دو دختر عزیز و مهربانم سفارش می کنم که در کنار زندگی خصوصی خود، او را نیز زیاد تنها نگذارند.1

سفارشم به برادران و خواهران گرامی و عزیزم که سی سال آرزوی دیدارشان را داشتم، این است که خوش خلقی، مهرورزی، نوعدوستی و صله رحم به ارث مانده از پدر و مادر خوش قلب ومهربانمان را در خود و فرزندانشان زنده نگاه دارند.1

برای اهدای اندامم به بیماران محتاج، فرم بر کرده ام، البته اگر تا آن روز، "ای.ال.اس" چیز به درد بخوری باقی گذاشته باشد! (اگر دستانم را نگرفته بود، ترجیح می دادم وصیتنامه ام، به صورت دستنوشته باشد). 1

چه دیر به این تجربه رسیدم که:1
مدیریت کردن آگاهانه و آزادانه اراده و اختیار خویش، بزرگترین موهبت برای انسان است؛1 
 اگر فعالیت تشکیلاتی سنتی وبسته، فردیت و هویت شخصی انسان را نفی و تحقیر و قالبریزی کند، حرام است؛1
صداقت بدون خردورزی میتواند سر از ضلالت دربیاورد؛1
آزادگی در گرو یگانگی در درون و صراحت در بیرون است؛
ایدئولوژی و هر چیز ایدئولوژیک میتواند به مثابه قفل و زنجیری طلایی، آزاداندیشی انسان را محبوس کند؛
  آرمانخواهی ایده آلیستی میتواند یک مبارز را از وظیفه روز میهنی و انسانیش بازدارد؛
 برای استقرار آزادی و عدالت اجتماعی، تلاش صبورانه برای تغییرات تدریجی، شاقتر و مثمرثمرتر از مبارزه عجولانه "انقلابی" و رمانتیک پرهزینه و بی نتیجه است؛ وهر حرکتی تحت عنوان رادیکالیسم انقلابی الزاما از مشروعیت وحقانیت ملی و مردمی برخوردار نیست، بخصوص جایی که جان هزاران انسان در میان باشد.1
 
  برای همه فامیل عزیز و نیز دوستان نازنینم – که بویژه در این دوران بیماری، همراه و همدرد ما بودند و تورج عزیز که در این مدت از هیچ مراقبتی از من دریغ نورزید- آرزوی سلامتی، بهروزی و شادکامی دارم.1
 برای فرح عزیزم جمله محبوب همیشگی ام را به یادگار می گذارم و می روم: "دوستت دارم".1
 محمد ابراهیم آل اسحاق - یکشنبه سوم مرداد 1389 (25 ژوییه 2010)
"...پذیرش فروتنانه سرنوشتم و مرگ در تقدیر و شناور شدن در ابدیتی رازآلود اما با شکوه، از همین خرده ایمانم ناشی می­شود؛ کما این که عشق و علاقه وافرم به زندگی. بر این باورم - از موارد استثنا که بگذریم - کسی که فاقد این نگاه و رابطه با هستی بوده و فاقد این ایمان درونی باشد، این بیماری سمج و بدخیم او را زودتر از پا در خواهد آورد. او به طور مضاعف زیر پایش را خالی، خودش را پاک باخته و زیانکار مطلق احساس کرده و اختاپوس تنهایی و پوچی به روح و روانش چنگ خواهد انداخت. و سرانجام پس از برزخی که برای خود واطرافیانش ایجاد کرد، شمع وجودش زودتر از موعد خاموش خواهد شد.
بر این باورم هرکس که یک ذره از ایمان در دل خودش سراغ داشت، ولی آن را تقویت نکرد و قدرش را ندانست، بزرگ­ترین زیان را در زندگی کرده است. این شعله درونی متصل به کل هستی و جاودانه‌گی، از افتادن ما به ظلمات یاس و پوچی و خلاء روحی جلوگیری خواهد کرد؛ به زندگی‌مان طراوت پایدار خواهد بخشید، ما را از پیله‌ی خودمان بیرون خواهد آورد؛ نوع‌دوستی ما را افزایش خواهد داد و ما را به اخلاق و حقوق بشر پایبندتر خواهد نمود."
ابراهیم آل اسحاق
از : بیماری و ایمان

 


"...هرگاه دچار مصیبتی شدید و یا دلتان خیلی گرفت، به جای پناه بردن به دنیای مجازی (تلویزیون، اینترنت و ...)، معطل نکنید و با دوستی که محبت‌هایش همیشه شما را خرسند کرده است، گفتگو کنید، به خصوص، حضوری. در این خارجه که ما  "از بد حادثه" در آن زندگی می­کنیم، این نوع رابطه­های اصیل بین خودمان بدجوری رو به تقلیل گذاشته است.  کاش انسان­ها به جای دارایی­ها و توانایی­های مادی و فرهنگی، قدرت مهرورزی­شان را به رخ هم می­کشیدند! آن هم در دیاری که  تبادل مهر و محبت در زندگی به قول قدیمی‌ها از نان شب واجب‌تر بوده و همگان فراوان به این "رزق روح" (به قول نیما) احتیاج دارند. "

                                                                      برگزیده از: مرگ گاهی ریحان می چیند
 

 


این قافله عمر عجب می گذرد!


دیر آمد و با زود رفتن اش: خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد...
 
او برای بازگشت به اختر خویش در غروبی بی ماه، خاموشی صدایش را به دست باد سپرد، و یاد و خاطره اش را به امانت من.
 

آری، رفتن اش را باور دارم؛ قصیده ای ناتمام مانده است!

چهار سال گذشت!


امروز اول نوامبر است. و من به رویا یا واقعی بودن روزها و لحظه هائی فکر می کنم که کولی همراهم را آماده سفرش می کردم. 
اول نوامبر است. و من باردیگر از هیاهوی باشکوه، پرعظمت و شتاب آلود هستی فاصله ای می گیرم، به گوشه اتاقک کوچکم برمی گردم و به رختخوابی که در آن آسود، به پیراهنی که هنگام مرگ بر تن داشت، و به آخرین برق چشمان مهربانش فکر می کنم!




پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند      دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند            تا در زمانه باقیست آواز باد و باران